استاد نامیرای من و ما

این مطلب در شمارهٔ ۱۹۵ رسانهٔ همیاری، یادنامهٔ استاد محمد محمدعلی، منتشر شده است. برای خواندن سایر مطالب این یادنامه اینجا کلیک کنید.

سودابه رکنی – آمریکا

با استاد محمد محمدعلی از پشت صفحهٔ مانیتور آشنا شدم. یک شروع پر از طنز و خنده که دلم را برای ادامهٔ راه آرام کرد. لبخندی مهربان و چشم‌هایی که گویی جز به مهر نگاه نمی‌کرد.

در حضورش احساس امنیت می‌کردی. نمی‌توانم در چند خط احساسم را دربارهٔ او بنویسم و خیالم راحت باشد حق مطلب را ادا کرده‌ام. هر روز غم نبودنش بزرگ‌تر می‌شود. آرام و صبور و بی‌دریغ بود. خیال نمی‌کردی هر جلسه روبروی یکی از غول‌های ادبیات ایران نشسته‌ای. بارها شنیدم که متواضعانه گفت: «من که کسی نیستم.»

این روزها به‌خوبی درک کردم، با مهربانی چه دل‌هایی را که به دست نیاورده بود. نبودِ فیزیکی‌اش رمق سه‌شنبه‌هایم را گرفته است. به هر داستانی که گوش می‌کرد نکته‌ای را که ندیده بودی می‌گذاشت پیش چشمت در آرامش و با تأمل. هربار داستانی می‌خوانم و یا می‌نویسم، سعی می‌کنم یک‌بار هم از چشم استاد به سوژه نگاه کنم. ستون ادبیات فارسی در ونکوور کانادا بود. یاد و نامش تا ابد جاوید. رفتن او شروع دیگری‌ست که با حضورش در داستان‌هایمان زنده و جاوید خواهد ماند. درود بر این انسان دوست‌داشتنی و ماندگار. 

کدام دانه برفت در زمین و نرست چرا به دانهٔ انسان این گمان باشد؟

شاگردش، سودابه رکنی

ارسال دیدگاه